دوستان شب بخیر
شمارهی دو هزار و پانصد و چهل و پنجم
۳ اَمُرداد ۱۴۰۴
دیدگاهِ شب
«#پادکست_شماره_۱۲ /آخر»
نام داستان: «#ما_چه_ساخته_ایم»
داستاننویس و خوانش: «#طیبه_رضایی»
اجرا: «#آرش_بابایی»
موسیقی :«#فدریکو_آلبانسه #پرسان»
تنم را زیر ملحفه میدهم. نمیخواهم نمایش عریانی قدری ادامه پیدا کند که از زیبایی خالی شود. بیژن دود سیگار را بیرون میدمد. اینجور که پشتش به من است و لبهی تخت نشسته شانههاش افتادهتر نشان میدهند. 《هر بار شبیه خوابه. نمیدونم باید بودنت رو باور کنم یا نه.》 آهسته میگوید، انگار با خودش حرف بزند. میخزم جلوتر و از پشت دست میپیچم دور شکمش و سفت بغلش میکنم.
《اگه نمیخوای باور کنی میتونم برم. دیگه هم نیام.》 بدجنسی میکنم که دلش را بسوزانم، از لحنم میتواند بفهمد. میزند پشت دستم. یواش میزند، اما قفل دستهام را باز میکنم. میگوید: 《باید انقدر بیای و بمونی تا باور کنم.》 کمتر از چند ساعت دیگر بتوانم بمانم...
برای حمایت از ما به لینک حامیباش داستان شب مراجعه کنید :👇🏻
#داستان_شب
@dastaneshab
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.